داشتم با دوستم راجع به تسلیم شدن گپ میزدیم ،
گفتم :من الان زاویه دیدم به تسلیم شدن فرق کرده و ادراکات م تغییر !
گفت:بنظر من تسلیم شدن یعنی عمل کردن ، ادراک مربوط به ذهن میشه ولی تسلیم بدون عمل کردن معنایی نداره!
توی ذهنم باهاش مخالفت کردم و گفتم اینم نمیفهمه چی میگم ، من خودم هزار بار ازین مسیر فکر کردم و عمل ، ولی نتیجه نداده ، یعنی گوش نکردم به حرفش و توی ذهنم جواب دادم بهش. یک لحظه گفتم چه جالب بطور ناخودآگاه ، و شروع به فکر کردن بهش کردم و سعی نکردم حرف خودم رو غالب کنم ،
گفتم:بنظر من ادراک از حضور بوسیله حواس شش گانه میاد ، مثلاً وختی چیزی رو میشنوی ، می چشی ، میبینی ، لمس میکنی ،می بویی و حس ششمت بهت چشمک میزنه و روشن میشی ، در واقع همه چیز رو در بر می گیره.
گفت: بنظر من با کلمات بازی میکنی!
گفتم : شاید .
پ.ن ۱: فی الواقع کلمات بسیار ناتوان از بیان ویژگی های زندگی به مفهوم عام و خاص هستند ، در واقع موجودیت زبان ناقص هست برای رشد و نیاز به تکامل داره ، حالا در غالب کلمات یا هارمونی با موسیقی و بهتر از همه چیز سکوت
پ.ن۲: وه که سکوت را ستایش میکنم
میدونی وختی سر کلاس هستم و دارم با ۴۰ دانش آموز سر و کله میزنم خیلی خسته میشم ولی از خستگیش کیف میکنم ، به جرأت میتونم تنها کاری که وختی میرم اونجا بعدش حالم خوب میشه معلمی هس. خیلی بالا و پایین داره ، تکنیک های مختلفی باید بلد باشی از تخصص درسی گرفته تا روانشناسی نوجوان ، خلاصه که هر جلسه یه چیز جدید یاد میگیرم ازشون ، دوره ای از زندگی گذشته من که تروماهایی رو پشت سر گذاشتم انگار دارم برمیگردم و دوباره زندگیشون میکنم ولی با رویکرد ۲۳ سال بعدش ، میدونی من. وختی خودمو پیدا کردم که ققنوس وار از تو آتیش بلند شدم.
سالهای سال فقط میگفتم چی؟چرا؟کجا؟چطور؟
ولی هیچ جوابی نبود براش ، هیچی و فقط فرو رفتن ، رنج بیشتر بود . همش دنبال برخواستن بودم ولی نمیتونستم و این رو هیچ کسی درک نمیکرد چون همه از زاویه خودشون میدیدن. اینکه کسی نتونه بفهمه حرفت رو خیلی سخته ، خیلی زیاد
باری گذشت ایام به هر جون کندنی که بود تا رسیدم به اینجا که من همه چیزهایی که میخواستم رو داشتم از اولش و فقط نمیدیدم اونا رو ،
اینکه بوخت ببینی خیلی خوبه ، البت این وخت در تقویم ما و تقویم اوس کریم فرق وکوله ،
وختی میرم مدرسه با کت و شلوار گشاد ( تیپ گشاد دوس دارم) مثه موش آب کشیده ام که تو لباس فیل رفته ، تصورش کن ، ولی لذت میبرم از این معلمی ، هیچوخت فکرشو هم نمیکردم بیام تو این وادی و با بچه ها بُر بخورم ، چندین سال پیش با یه ای ام اس تبلیغاتی آزمون استخدامی آموزش و پرورش که فقط همون یکبار اومد برام و دیگه نیومد ، اونم کجا در حال فکر کردن برای جدایی از آخرین شغلم ! شغلی که بخاطرش روزانه ۶۰۰ کیلومتر رانندگی میکردم ، تصادف کردم ، آمبولی ریه کردم ، سکته قلبی و تشنج مغزی ، جدا شدم ولی شغلم رو عوض نکردم. اینجا جایی بود که من رو میبرد به ۲۴ سال قبل ، جایی که من از بهشت پرت شدم تو جهنم ، ولی الان دوباره برگشتم تو بهشت. اگه جهنم رو لمس کرده باشی و توش زندگی، خوب میفهمی سوختن و درد کشیدن و رنج بردن بصورت مداوم یعنی چی!!!! ولی نور همیشه از راهی و جایی که فکر نمیکنی میرسه ،من باور دارم این قانون کائنات هست.