جمشید سیبیل

کلن محتویات برای جمشیدسیبیل و فرزاد محفوظ

جمشید سیبیل

کلن محتویات برای جمشیدسیبیل و فرزاد محفوظ


اسفند ۱۴۰۰ ماه پر از تجربه های جدید بود که مهمتر از همه دوبار تجربه رویارویی با مرگ بود برام ، سالهاس ترسی از مرگ ندارم چون با آن زندگی میکنم و این بخاطر آنچه زندگی به من آموخته ست ، هفته پیش دردی در قفسه سینه م حس کردم و نفسم تنگ شد و درد ادامه پیدا کرد تا پشت ، صبر کردم و گفتم شاید بهتر شود ، شب هنگام دیگر درد امام نداد ، عرق سرد کردم ، دهانم خشک شد و چشمانم سیاهی رفت و ضعف شدید که بر زمین افتادم ، از طریق اورژانس به بیمارستان رفتم و تا سه روز با اینکه مسکن استفاده میکردم درد شدیدی داشتم که خواب نمی‌رفتم و ضجه میزدم و به خودم می پیچیدم ، از طریق سی تی اسکن و ام آر آی و سونوگرافی فهمیدم لخته هایی بخاطر تصادف در بدنم تشکیل شده که به ریه هم رفته بود و آمبولی شدید کرده بود و هنوز به قلب و مغز نرسیده بودند ولی در راه ، و اگر روز دیگری می‌گذشت من الان نمی‌توانستم بنویسم و نبودم در این جهان و مرده بودم . 

علی ای حال اینها را گفتم که معمولاً امکان ندارد به کسی بگویم تا به اینجا برسم که زندگی آنچه تصور میکردم نیست ، زندگی لحظه س ، فقط یک لحظه ، فقط یک لحظه . بین بودن و نبودن ، واژه زیستن برای آدمی با ادراک خویش و تجربیاتش و مهمتر از همه رویکرد و جهان‌بینی او دایره ای میسازد که در آن حرکت میکند . خروج ازین دایره یعنی مرگ 

حرف بسیار است ، بسیار ولی گوش شنوا کم است که خب من هم کم شنوا هستم .



اربابِ حاجتیم و زبان سؤال نیست

در حضرت کریم، تمنا چه حاجت است

محتاج قصه نیست گرت قصدِ خون ماست

چون رخت از آن توست، به یغما چه حاجت است


جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست

اظهار احتیاج، خود آن جا چه حاجت است 

 

چهارشنبه ۲۱:۱۸ ، ۲۵ اسفند ۱۴۰۰، بیمارستان پیامبر اعظم ، بیاد سفرکردگان از زندگی





قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید


القصه ۹ روز پیش طبق روال معمول چهارشنبه ها صبح ساعت ۳ بلند شدم و صبحونه و قهوه اسپرسو و نشستم تو ماشین و حرکت کردم ، بعد از طی مسافت ۲۴۰ کیلومتر مورد نظر به سر کار رفتم و ظهر هم بعد از ناهار و صرف قهوه اسپرسو برگشتم ولی ... 


آخر هفته عجیبی شد وقتی حادثه ای رخ داد ، حداقل ۵ ساعت رو در هوشیاری نبودم ، ماشین ۲۰ میلیون خسارت دید ، پای چپ و راست و سرم آسیب دید ، با همه اینها همیشه گوشه ای برای شکر کردن خداوند وجود داره ، مثلاً اینکه کسی دیگه آسیب ندید ، خودم مرگ رو در آغوش نکشیدم ، این چیزی رو که میگم مطمئن هستم کمتر کسی هست که اگر الان در شرایط مشابه نباشه نمیتونه درک کنه ، چون خودمم بعد از ۱۲ سال دوباره یادم افتاد چه چیز با ارزشی دارم ، زندگی خیلی خیلی کوتاهتر از اونی هست که بشه به زبون آورد ! گذشته هم رفته که رفته چه بد چه خوب و اون اثری که فکر میکنیم گذاشته تو ذهن منه ، الان دارم لمس میکنم ، آینده و آرزوها و خواسته ها هم نیست ، نیومده ، توهمه ، بی‌خیال ، قرار نیس کار خاصی انجام بدی ، همون کاری که داری می‌کنی رو با خیال راحت انجام بده ، چه جنگ باشه ، چه نباشه ! چه همه چی باشه و چه هیچی نباشه ، اون که حواسش به تو هست ، هست ، باور کن ، اعتماد کن به حرفم