جمشید سیبیل

کلن محتویات برای جمشیدسیبیل و فرزاد محفوظ

جمشید سیبیل

کلن محتویات برای جمشیدسیبیل و فرزاد محفوظ




کسی چه میداند چه میشود زین پس ؟! تو گویی : هیچ کس ، زین روی ما به حرکت خویش ادامه دادیم .



یک معمار نه بعنوان فردی صاحب شغل بلکه انسانی که دارای  انگیزه و توانایی مناسب و مهمترین نکته ظرفیت تعهد و پشتکار در خلق کردن است . 



هر چقدر بزرگتر میشم به اهمیت صبر کردن بیشتر پی میبرم . همه چیز رخ خواهد داد ولی به وقت آن ! غم خوردن را ایرادی نیست،دفتر سرنوشت انسان را از آغاز پیدایش تا به امروز که ورق بزنیم فقط یک نکته را پی در پی میبینیم . گذر کردن هر آنچه هست و نیست، هیچ چیز پایدار نیست.


ما لُعْبَتِگانیم و فلک لُعبَت‌باز،

از روی حقیقتی نه از روی مَجاز؛

یک‌چند درین بساط بازی کردیم،

رفتیم به صندوقِ عدم یک‌یک باز!




از همون اولشم با حسین پناهی احساس نزدیکی عجیبی می کردم ، من کلاً با اونایی که سادگی به نظرم دارم،نمیخوان جور دیگه ای باشن خوب کنار میام شاید چون خودمم اینطوری هستم  البته اینو بقیه  بایدبگن نه من ، میدونی مثلاً دروغ نمیتونم بگم،هرجا هم میگم زود ضایع میشم ، بلد نیستم زرنگ (!!!) باشم ،شاید تنبلی م باشه بخاطر همینه هنوز با این سن و سال هیچ پولی ندارم و پیشرفتی از نظر جامعه نکردم البته ناراضی نیستم چون شیوه زندگی م باعث شده الان اینجا باشم با تمام چیزایی که دور و برم هست . داشتم از حسین میگفتم برات ،وختی شخصیتش رو تو فیلم هاش میدیدم حس دوستی عجیبی داشت برام،انگار منم تو حرفاش،حرکاتش،نگاهش،توی زندگی بودن های زیادی بغیر از خودم را تجربه کرده ام ولی به من سایز نبودن و بخاطر همین نموندن ولی چیزی که موند همون آدم معمولی و ساده بود شاید . میدونی دوس دارم لباسهای گشاد بپوشم،ریش بذارم،عهر وخ دلم خواس ورزش کنم،هر وخ دلم خواس بخوابم ، بخاطر کار مجبور شدم منظم باشم چون باید جوابگو باشم . هر جا مسئولیت پذیری اومده سراغم نتونستم زیاد مانور بدم از خودم . معمولاً خیلی کم شاکی بودم از روزگار چون میدونستم خودم باعث و بانی خودم و مشکلاتم هستم . الان که دارم صدای حسین رو میشنفم حالم تازه میشه .  میتونه آدم با چیزای ساده دلش حال بیاد و جیگرش خنک شه توی گرمای دوران. 

اینجایم بر تلی از خاکستر 

الان دارم راجع به مرگ فکر میکنم و لبخندی گوشه لبم نقش میبنده که انگار میشناسمش و دارم قیافه ش رو میبینم . مرگ برام هیچوخ چیز دهشتناکی نبوده چون باهاش زندگی کردم ، تجربه ش کردم،صداشو میشنفم ،دستاشو دور گردنم حس میکنم 

سیاه سیاهم ای استاد

میخوام اینقد طولانی بشه این نوشته که حوصله آدم از خوندنش سر بره و بگه برو بابا با این چرندیات، میدونی میدونی ولی این دقیقاً اون چیزی هس که منم،چرندیات.

از اینکه چرندم ناراحت نیستم،از اینکه اندازه خودمم خوشحالم چون من همین قد هستم،کوچیک کوچیک کوچیک

امروز وقتی میام برای استراحت توی کانکس و میشینم روی صندلی به این فکر میکنم من پیر هم بشم همین خواهم ماند و این زندگی من هست.


ارادت