جمشید سیبیل

کلن محتویات برای جمشیدسیبیل و فرزاد محفوظ

جمشید سیبیل

کلن محتویات برای جمشیدسیبیل و فرزاد محفوظ


واقعاً این علم بیشتر عجیب چیزی س ، بخدااااااا ، تو نمیری کن فیکون میکند ، همچون منی که نای تکان خوردن نداشتم و از شدت تنبلی چون کوالا و اون حیون تنبل دیگه میمانستم اکنون همش به تکاپو افتاده ام و نمیدانم چکار بکنم وختی کارهایم را به سر منزله مقصود راهنما میشوم . فقط نمیدانم چرا فکم هی می‌جنبد ، بسته میشود عضلاتش و دندانهایم فشرده میشود ، همه اش آب میخورم ، به گمانم روزی ۸ لیتر البته تخمین است و جای اشتباه دارد ، میل جن سی ام ، اوه ببخشید نبایستی راجع به اینگونه مسائل صحبت کنم ، فراموش کرده بودم ، بگذریم به هر روی حالمان خوب است و در سراشیبی کوه هستیم ، عسر بعد یسر یا یسر بعد از عسر هستیم ، تا فلک چه رقم زند . داشتم میگفتم انسان با علمش عجب کارهایی میکند ، بخدااااااا ، تو نمیری گویی غرقه در آب بودیم و شناگر شدیم و اکنون قورباغه ، پروانه ، کرال جلو و پشت ، پا دوچرخه ، ملق زدن ، زیر آبی ، رو آبی ، بغل آبی ، همه را همه را یکجا می‌زنیم و یک فرد آب هم رویش . یکی پیدا شود بگیرد ما که بر عرش هستیم ای مومنان . خب بهتر است زبان به کام گیریم و در خلوت رویم .

باقی نگهدارتان 


نمی‌دونم وسواس فکری دارم یا اجبار به فکر کردن یا over thinking  هستم ، بهر حال خیلی فکر میکنم و موضوعات مورد علاقه ام هم روانکاوی ، فلسفی و ماورایی هست که زیاد طرفدار ندارد و متاسفانه جایی را پیدا نکردم که کسی علاقه مند باشد به این موضوعات ، تلاش کردم به موضوعات روزمره علاقمند شوم و مثل اکثر باقی راحت بگیرم موضوعات را ، رد شوم و نگران نباشم ، سراسر اضطراب و استرس نداشته باشم و مجبور باشم خودم را قوی نشان دهم . از وختی با وبلاگ توسط هم خونی آشنا شدم توانستم کمی این بار را انتقال دهم از ذهنم به بیرون و فرافکنی کنم ، اما باز هم نمیشود ، کاش بجای ذهن آشفته کمی عقل داشتم و بیخیال بودم چون راحت تر زندگی میکردم .

این هفته خواب عجیبی دیدم و جالب اینکه چند نفر هم تماس گرفتن باهام و گفتن خوابهای آشفته ای درباره آن دیده ایم و نگرانت شدیم  یادم هست قبل تصادفم هم خواب تصادف را دیده بودم ، نگرانی ‌‌‌

ندارم ازین بابت ، اینها را گفتم که یادم نرود چگونه می اندیشیدم اگر زندگی ام تغییری کرد و قدر داشته هایم را بدانم و هی نیمه خالی را نبینم .

وختی خسته میشوم و در خودم فرو میروم از دیگران انتظار دارم که بشویم بیایند در صورتی که خودم هم نمیروم در مواقع نیاز آنها به سویشان و آنچه را بر خود میپسندم بر دیگران نمیپسندم .

پ.ن : شنیدم کسی می‌گفت ؛ آگاهی به زمان کمتری و تا حدودی سادگی رخ میدهد و تغییر به زمان زیاد و سختی بسیار ، 

خوشا آنان که دایم در مسیرند .

آلبوم دود عود ، تصنیف یوسف خوشنام ، جاوید نام محمدرضا شجریان و پرویز مشکاتیان، تنظیم کامبیز روشن روان


https://s24.picofile.com/file/8450717850/VID_20220607_WA0007.mp4.html


تصنیف دود  عودhttps://s24.picofile.com/file/8450717850/VID_20220607_WA0007.mp4.html

(درآمد نوا)

ای یوسف خوشنام ما، خوش می‌روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما، ای بردریده دام ما 


(گردانیه)
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما

(گَوِشت)
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

(نهفت)
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

(نهفت-اکتاو پایین)
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

(فرود نوا)
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل، ای وای دل، ای وای ما



گاهی روزها را به سختی و با غم به سر میبری و فکر می‌کنی دنیا تمام شده است و فقط تو زیر فشار هستی و کسی حرفت را نمی‌فهمد ،

روزگاری چنان در خوشی غوطه وری که می‌پنداریم زندگی لذت بخش ترین بخش در دنیاس و تو پادشاه آن هستی ، 

زمانی میان این دو هستی و حس می‌کنی که نه غم پایدار هس و نه شادی و هر دو میگذرند ، 

آدمی ملغمه ای از افکار ، گفتار و رفتار و چنان بدنبال لذت از هر چیزی س که از خویش غافل میشود ، 

در خویشتن فرورفتن و غرق شدن مثال شناگری که در اعماق بدنبال صدف است زیر فشار آب ، ترس، نومیدی برای  مرواریدی که درون خود جای داده و برآمدن از مثال همان شناگر هس که از آب برمیآید ، 

پ.ن : من اما نمیدانم چرا با اینکه میدانم اینها را ولی به محض اینکه فرو میغلطم در آب ، مرا میبرد همه آنچه را که می‌دانستم 


آدمی تلاش میکند ، رنج میبرد ، کلافه میشود و سردرگم که کاری را ، رفتاری را ، افکاری را به سرانجامی برساند به امید رهایی ، آرامش و زندگی دوباره ولی به ناگاه چیزی غیرقابل پیش بینی بحرانی را شکل میدهد که غرق میکند و یأس ، نومیدی برمیگردد و عنان اختیار از کف میگیرد و در تاریکی فرو میبرد . مسیرها از روشنایی به تاریکی و از سیاهی به سپیدی میرود و گویی چنان ذره ای در میان باد و گرداب ها سرگردان میشویم . به سفری میرویم که فراموش کنیم و راه جدیدی بپیماییم ولی پس از زمانی دوباره میبینیم ما همانیم که بودیم . هممان می‌آییم و میرویم و می اندیشیم توشه ای برداشتیم از برای روز مبادا که نه   برای چاشت جسم و روان مان ولی باز دریغ سراب دیده ایم . از دالانی میگذریم با سرسرایی ، به حیاطی اندر میآییم پر از درختان میوه و صوت پرندگانی با الوان گوناگون در آسمان پابرجا و پژواکی چنان ژرف که مینوازد گوش های مان را . از پله های مارپیچی خشت و گل به بلندای سقف میرسیم و سیمای بام ها ، ابرها ، گنبدها ، گلدسته ها و دسته ای پرستو که همسو در چرخشی هماهنگ میرقصند و خوش آمد میگویند این بالا آمده از فرش را . بر گنبدی مینشینیم و مینگریم به هیچ ، به همه ، به خود ، و پاها را از برای پناهی در آغوش میگیریم و فشار میدهیم . به سقف پوشیده از کاهگل که ذره ذره به پرواز میآید و نوید بی ثباتی ایام و گذر را میدهد گوش میدهیم ، صحبت از سالهاس ، نسل ها ، و خیال ها . خیال ، خیال خیال 

پ.ن : زندگی میکنیم در خیال و گمان میبریم پای بر زمین سفت داریم ، زهی خیال باطل