جمشید سیبیل

کلن محتویات برای جمشیدسیبیل و فرزاد محفوظ

جمشید سیبیل

کلن محتویات برای جمشیدسیبیل و فرزاد محفوظ

وداع در میانه ظهر



عمو جمشید سیبیل جان امروز ظهر به ناگاه دلم گرفت ! میدانم دلیلش را ولی خب نمیتوانم کاری بکنم ، چون نمیخواهم کسی را به وجودم که معلوم نیست لحظه ای دیگر باشد یا نه وابسته کنم ، خواب دیدم به همین زودی ها میروم ، میروم نه بزار رک بگویم خواب دیدم میمیرم ، آری مردنم را حتی لمس کردم ولی به جان عمو  اگر ترسی داشتم آن موقع هیچ ! فضا پر بود از هوای تازه ، من بودم و بیکرانگی . میدانی عمو کسی نمیفهمد چه میگویم ولی تو نیک میدانی زیرا با من زیسته ای هماره و در همه حال . دستهایم را نگاه میکنم چرا که پر از انرژی س که همیشه پنهان بوده در من ! خودم را در آینه مینگرم هر روز صبح حوالی ساعت 5 در تاریکی ، چراغ دستشویی را چندبار خاموش و روشن میکنم تا شاید خواب باشم ولی هر بار که روشن میکنم احساس و فریادی در درونم شعله میکشد ، میسوزاندم و چون آتشفشانی خود را در آینه میبینم. به جان تک تک تارهای سیبیلت هر صبح دیوانه ام ،مستم،خرابم هر صبح و چیزهایی میبینم و میشنوم که کسی را یارای گفتن با او نمیبینم . میدانی عمو از اینکه از همان اولش تنهایی را انتخاب کردم تقصیر من نبود ، از همان اول جور دیگری بودم که با دیگران نمیساختم و میدانستم این راه درد دارد،رنج دارد و محنت بسیار . این نوشته گلایه و شکایت نیست عمو ، نه آنرا اینگونه مبین چرا که خوب میفهمم هر کسی دِرِوَد عاقبت کار آنچه که کِشت !  نمیدانم بال و پرهایم دارند باز میشوند که برای پریدن آماده شوم یا چیز دیگر است اندر میان . اینجا مینویسم عمو که برای یک دوست که به یکسالگی اش البت از روی ماه چند روزی نمانده بیشتر، میدانم او میتواند و شایسته این است که بیشتر و بیشتر رشد کند و اعماق جان را بکاود و در سختی ها بارقه های امید راهش را نورانی کند . لیاقت آرزوهایش را دارد و دوست دارم به او هم کمک کنی عمو جمشید سیبیل ، در آغوش بفشارش و سرش را بر روی شانه هایت بگذار تا هق هق هر چه میخواهد گریه کند و با رازهایش را در میان بگذارد و از درون سینه اش رهایشان کند تا آرامتر کند ، ببوسش عمو فراوان و موهایش را نوازش کن و به او بگو خیالت راحت من تا ابد در کنارت هستم . بگو تو را همانگونه که هستی دوست میدارم با تمام خصوصیات اخلاقی ات که از آنها خوشم نمیآید ، تو را همانگونه که هستی با همان ظاهرت ، با هر آنچه هستی . آری عمو جمشید سیبیل اینها را به او بگو تا احساسی را که سالها نداشته است بدست آورد، من نتوانستم برایش انجام بدهم و بدست هم  نیاوردم عمو ولی بگذار او بدست آورد . جمشید سیبیل من زمینی هستم و در همین زمین هم در خاک خواهم رفت ، بگذار بر روی مزارم بوته های خار بروید ، آری بوته های خار را بسیار دوست میدارم ، و آنان هم من را . تا چه بردمد از این خاک .




هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست





ما ز بالائیم و بالا میرویم