برای من سفر یعنی رفتن و به نظاره نشستن ، همیشه کسانی که با من همسفر میشوند در تعجب فرو میروند و میپرسند سفر مگر گشت و گذار و لذت بردن نیست و به نوعی کم کردن فشار حاصل از مشکلات ؟! در جوابشان میگویم برای من سفر یعنی رفتن و رفتن و رفتن ، بی هیچ مقد معینی ، در جاده ها ، جابجایی ها ، نگرانی های و دغدغه های سفر برای من یعنی آرامش ! از پس آن همه مشکلات هنگامی که منزل که از آنجا شروع کرده بودی باز میگردی ، در می یابی که همه چیز همین جاست و تو هیچ جا نرفته ای . هنگامی که سن بالا میرود ، مسئولیت هایت بیشتر میشود ، دنده را خلاص میکنی و ماشین را خاموش ، چرا که باور داری کسی در تک تک لحظه ها مراقب تو هست و تنها نیستی در این خاموش سرای که زندگی نامش نهادیم .
میدونی زندگی یه چیز رو مرتب در گوشم زمزمه میکنه و اون تغییر هست ، تغییر تغییر تغییر ، همه چیز در حال تغییر هست ، ذره ذره عوض شدن ، به کدوم سمت ! به کجا ! ناخودآگاه ولی گمان بر خودآگاه ، وهم و خیال در پی هم چون قطاری سردرگم در جنگلی تاریک و انبوه .
فکر میکردم خودمو میبینم ، خودمو حس میکنم ، خودمو دوس دارم ، اما اما اما چیزی درونم هست که میگه یه چیزی من رو میچرخونه که نمیدونم چیه ، نمیدونم نمیدونم