جمشید سیبیل

کلن محتویات برای جمشیدسیبیل و فرزاد محفوظ

جمشید سیبیل

کلن محتویات برای جمشیدسیبیل و فرزاد محفوظ


دیروز داشتم یه فیلم می‌دیدم از سینه فیلم که به دیالوگ خیلی خیلی قشنگ داشت برام ، گفتم به اشتراک بزارم شاید کسی بدردش خورد:


قدرت واقعی از شمشیر نمیاد ، بلکه از قلبت میاد 

جنگجوی واقعی بر اساس انگیزه اش تعریف میشه نه قدرتش 



یه قسمت دیگه هم کلیپی بود از محمدصالح اعلاء که قشنگ گفت : 


میخواهیم تند تند برسیم ,، ولی نمیشود ، مثل دوس داشتن یا دوس نداشتن ، سیب و انگور به وقتش میرسه ، پاراسلسوس میگه : هر که فکر کند همه ی میوه ها در همان وقت می رسند که توت فرنگی، از انگور چیزی نمی داند.



پ.ن :فقط  لبخند بزن رفیق ،باور کن این تنها چیزی س که میماند 


دلم میگیرد وختی بحثی در میگیرد و من سکوت میکنم و وختی ازم میخواهند حرف بزنم تا شروع میکنم دوباره باید جواب پس بدهم ، دلم میگیرد که دوست دارم نقطه ضعف تایم را بگویم بی هیچ ترسی از قضاوت دیگران ولی محکوم میشوم به بی سیاستی ، دلم میگیرد وختی ویژگی های اخلاقی ام تعبیر میشود به بی مسؤلیتی ، بی حمایتی ، بی غیرتی ، بی امنیتی ، بی ثباتی ، دلم میگیرد که وختی خودم هستم و نمیخواهم ماسک بزنم که مورد تأیید قرار بگیرم کسی جز دوستم ندارد ، دلم میگیرد وختی احساساتم را بیان میکنم متهم میشوم به   بی اقتداری و بچه ننه بودن ،وابسته بودن ، حساس بودن ، مرد نبودن ، دلم میگیرد که چون اخم هایم در هم است به شاد نبودن نشان داده میشوم ، دلم میگیرد چون دوست دارم سکوت کنم به اجتماعی نبودن انگاشته،  میشوم ، دلم میگیرد چون پول برایم مهم نیست زیاد و به ظاهرم اهمیت زیاد نمیدهم به بدرد نخور بودن دیده میشوم . دلم میگیرد دلم میگیرد دلم میگیرد ، دلم میگیرد وختی میخواهم برای مدیتیشن بروم به جای دور به خودخواه بودن متهم میشوم ، دلم میگیرد وختی کاری را نمیتوانم فعلاً انجام دهم و در حال درمان هستم به بی فکر بودن ، اهمیت ندادن متهم ، ننه من غریبم بازی دیده میشوم ، دلم میگیرد بخاطر اشتباهاتم که میپذیرم دیگر مهم نیستم و دیده و شنیده نمی‌شوم و ترک میشوم ، دلم میگیرد که بعنوان مرد بودن عزت نفسم ، اعتماد به نفسم ، ارزشم ، قدرتم له و خورد میشود . 

پ.ن ۱ : دلم میگیرد 

پ.ن ۲ : این نوشته دنبال مرهم نمی‌گردد چرا که مرهمی وجود ندارد 

پ.ن ۳ : این نوشته سخن رویش به خودم است و گفتگویی درونی س 

پ.ن ۴ : هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت !



خانواده



آدمی را ثروت های بی شماری س اما یکی از این ثروت ها که اگر دیر بجنبد و نفهمد ارزشش را ، از کف میدهد و دیگر امکان بازگشت چنین سرمایه ای میسر نیس ، منظورم خانواده است چه سببی و نسبی ، هر چه هست مفهوم عجیبی س از عواطف و احساسات ، دل های بهم پیوسته ، غم های نهانی و شادی های نهفته. 

من آنقدر سالها درگیر خودم و سر در گریبان بودم که با چنین سرمایه ای بیگانه و چشم هام ،دست هایم و حتی قلبم توانایی هضم و درک این موهبت را نداشت تا یکسالی س که به جایگاه این نیاز در روانم پی بردم و هر چه زمان جلوتر میرود بیشتر پی میبرم که بدون این خیل عظیم از بنیان عواطف به هیچ نیستم و گویی زاده نشده ام . 

خانواده همه چیز است حتی اگر یک نفر باشد ، حتی اگر عکس های در قاب ، خاطراتی مبهم و دستهایی لمس نشده باشد . خانواده معنای تهی بودن را سرشار از معنی میکند ، معرفت نهان و عیان در کنه این ستون خیمه زیستن بسی به درازنای و دهلیزهایی تو در تو منتهی س. باشد که قدر بدانم و بدانیم تا از کف نرفته س.


پ.ن : کسی از سالهاس از کف داده ام که داغش هر روز تازه س و جگرم را چون لعل سرخ نگه داشته



بعضی ابیات خواجه شیراز دل آدمو گرم و نفس روح رو جلا می‌ده ،

 اندکی نیوش کنیم ؛



منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات

بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست

به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن

به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب

که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه

کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس

که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب

که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ

که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن 


پ.ن : ابیات از گنجور کپی شده اند