جمشید سیبیل

کلن محتویات برای جمشیدسیبیل و فرزاد محفوظ

جمشید سیبیل

کلن محتویات برای جمشیدسیبیل و فرزاد محفوظ

یا رب تو کلید صبح و در چاه انداز


کز کرده بود کنج سه دری و زل زده بود تو تاریکی ، رفتم کنارش و آروم نشستم پیشش که خلوتش بهم نخوره ، آخه منو جمشید عمری هس رفیقیم ، البته سه تا هستیم ، خرزو نفر سوممون هس که گاهی هس و گاهی نیس ، بگذریم اینجا خونه جمشیده . میگفتم داشت نگاه میکرد وغرق سیاهی روبروش بود ، آروم گفت میبینی چقد زیباس سیاهی ، هیچی دیده نمیشه ، هیچی نیس انگار توش ، گفتم سیاهی که هیچی دیده نشه ترس نداره؟ گفت فکر کن سرت درد میکنه ، میری دکتر و میگه برو سیتی اسکن بگیر و چندتا آزمایش دیگه ، گفتم خب ! گفت بعد یه نیگا به عکسا میکنه و جواب آزمایش و سری تکون میده ، بهت میگه کسی همراهت نیست ؟ میگی دکتر رک و روراست بگو چیه جریان ، میگه خوب میشی ولی یه تومور کوچیک داری تو مخت قد یه گردو ،میگی خوش خیم یا بدخیم ؟ نگات میکنه ومیگه بدخیم ! تشکر میکنی ازش ، از منشیش ، از نگهبان ساختمونشون ، از هر آدمی که تومسیر میبینی ، از درختا ، گربه ها ، سطل آشغالا ، به یه نیازند میرسی و هر چی پول داری میدی بهش ، اینجمله دکتر تو گوشت صدا میکنه حدود شش ماه ، فقط شش ماه .

گفتم خب بعدش ، گفت دیگه همه چی زندگی واست قشنگ میشه، حتی سیاهی کنج باغچه . دیگه ترسات میپرن ، نگرانی هات میرن میدونی چرا ؟ گفتم نه ، گفت چون تو دیگه نیستی ، تو رفتی ، پرواز میکنی تا ابد . گفتم نفوس بد نزن و با انگشتم اشکامو پاک کردم ، گفت فری این حرفا نیست ، تو منو میشناسی و منم تو رو ، یهروز باید  بریم بالاخره ، به نظرت ارزشش رو داره با غصه سر کنم این شش ماه رو ؟ گفتم نه مشتی ، حق داری ، همه حق دارن هر جور حال میکنن فکر کنن و رفتار ، آدما میرن ، همه چیز عوض میشه و به بوته فراموشی سپرده میشه ، راس میگی ارزش نداره،  دسشو گذاشت رو شونم و زد زیر آواز .

زد زیر آواز که : امشب به بر من است و آن مایه ناز ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.